پرستندۀ صورت. فریفتۀ جمال ظاهر: آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنائی. عاشق خویشی تو و صورت پرست زآن سپهر آیینه ای داری بدست. نظامی. نظر بر بت نهی صورت پرستی قدم بر بت نهی رفتی و رستی. نظامی. نی دو باشد تا توئی صورت پرست پیش او یک گشت کز صورت برست. مولوی. کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چه صورت محو کردی با ملک همخانه باش. سعدی. رجوع به صورت پرستی و صورت پرستیدن شود، صفت مانی است در این ابیات: بگفتند کاین مرد صورت پرست نه بر پایۀ موبدان موبد است. فردوسی. بدو گفت کای مرد صورت پرست به یزدان چرا آختی خیره دست. فردوسی. چنین گفت کاین مرد صورت پرست نگنجد همی در سرای نشست. فردوسی
پرستندۀ صورت. فریفتۀ جمال ظاهر: آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنائی. عاشق خویشی تو و صورت پرست زآن سپهر آیینه ای داری بدست. نظامی. نظر بر بت نهی صورت پرستی قدم بر بت نهی رفتی و رستی. نظامی. نی دو باشد تا توئی صورت پرست پیش او یک گشت کز صورت برست. مولوی. کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چه صورت محو کردی با ملک همخانه باش. سعدی. رجوع به صورت پرستی و صورت پرستیدن شود، صفت مانی است در این ابیات: بگفتند کاین مرد صورت پرست نه بر پایۀ موبدان موبد است. فردوسی. بدو گفت کای مرد صورت پرست به یزدان چرا آختی خیره دست. فردوسی. چنین گفت کاین مرد صورت پرست نگنجد همی در سرای نشست. فردوسی
نقش پرستی. نگارپرستی. پرستش صورت. از صورت بمعنی التفات ناکردن: تو عقل و جان ز حق دان سیم و زر چیست مکن صورت پرستی پا و سر چیست. ناصرخسرو. رجوع به صورت پرست و صورت پرستیدن شود
نقش پرستی. نگارپرستی. پرستش صورت. از صورت بمعنی التفات ناکردن: تو عقل و جان ز حق دان سیم و زر چیست مکن صورت پرستی پا و سر چیست. ناصرخسرو. رجوع به صورت پرست و صورت پرستیدن شود
که سلطه و اقتدار را بپرستد. که در جستجوی سعادت و دولت است. دولتخواه: زنده بود طالع دولت پرست بندۀ دولت شو هر جا که هست. نظامی. و گرچون مقبلان دولت پرستی طمع را میل درکش بازرستی. نظامی. بدین تخت و این جام دولت پرست بسا جام و تختا که آری بدست. نظامی. گذارنده دانای دولت پرست به پرگار دولت چنین نقش بست. نظامی
که سلطه و اقتدار را بپرستد. که در جستجوی سعادت و دولت است. دولتخواه: زنده بود طالع دولت پرست بندۀ دولت شو هر جا که هست. نظامی. و گرچون مقبلان دولت پرستی طمع را میل درکش بازرستی. نظامی. بدین تخت و این جام دولت پرست بسا جام و تختا که آری بدست. نظامی. گذارنده دانای دولت پرست به پرگار دولت چنین نقش بست. نظامی
عشق داشتن به صورت. پرستیدن جمال. مهر ورزیدن به نیکوصورتان: نبندم دل دگر در صورت کس از این صورت پرستیدن مرا بس. نظامی. ، توجه داشتن به ظاهر. بمعنی نگریستن از جسم به جان نپرداختن: تو این صورت خود چنان می پرستی که تا زنده ای ره به معنی ندانی. سعدی
عشق داشتن به صورت. پرستیدن جمال. مهر ورزیدن به نیکوصورتان: نبندم دل دگر در صورت کس از این صورت پرستیدن مرا بس. نظامی. ، توجه داشتن به ظاهر. بمعنی نگریستن از جسم به جان نپرداختن: تو این صورت خود چنان می پرستی که تا زنده ای ره به معنی ندانی. سعدی